My lover is a Mafia [part 16]
•پایان فلش بک،بازگشت به زمان حال•
(یادآوری):
÷نمیخوام اینجا باشم،توی اتاقم در موردش حرف میزنیم
به سمت اتاقش قدم گذاشت و کم کم داشت از اون دختر و در قرمز پشتش دور میشد که با شنیدی حرفی از سمت اون دختر متوقف شد.
- چرا؟
÷ چی؟*کمی متعجب*
- چرا نمیخوای اینجا باشی؟
دختر آروم به سمتش قدم برداشت
- نکنه هنوزم نمیخوای اون روزا رو به یاد بیاری هوم؟
خنده تمسخر آمیزی زد
- از گذشته فرار نکن هیون، تو نمیتونی گذشتتو تغییر بدی!
سر جاش ایستاده بود،نه حرفی میزد و نه قدمی بر میداشت. دختر دستشو روی شونش گذاشت.
- این چیزیه که باید باهاش کنار بیای... اینکه پدر من پدر تو هم هست هوانگ!
.
.
با به یاد آوردن همه اون اتفاقی که حدود سه سال قبل براش افتاده بود نفسی عمیق کشید و سعی کرد به اعصاب خودش مسلط باشه؛ و پاسخش به دختری که روبروش ایستاده بود فقط یه جمله بود.
÷ تو اتاقم منتظرتم.
و قدم هاشو به سمت اتاقش برداشت.
°ات ویو راوی°
ده دقیقه ای از برگشتت به اتاق میگذشت اما هیچ صدایی از اون دو نفر نمیشنیدی. ذهنت حسابی درگیر شده بود، درگیر اتفاقاتی که داشت میوفتاد و البته اتفاقاتی که قبلا افتاده بود. شاید تو در مورد گذشته هیوجین چیز زیادی نمیدونستی اما بازم یسری چیزای ریز رو از طریق رابطه کاریش با پدرت همون چند سال پیش که هنوز ازدواج نکرده بودین فهمیده بودین؛ مثلا میدونستی که آقای جانگ از ۵ سالگی بزرگش کرده و پدرش داخل یه عملیات مرده، اما در مورد مادرش هیچی نمیدونستی؛ حتی در مورد اون دختر عوضی هم چیزایی رو میدونستی، اینکه اسمش لوناست و البته از کوچیکیش با هیونجین بزرگ شده و خواهر ناتنیش حساب میشه...
اما هیچوقت در مورد دلیل ازدواجت باهاش چیزی نفهمیدی، حتی هیچی یادتم نمیاد؛ تنها چیزی که یادته اون روزی بود که پدرت بهت دستور داد که باهاش ازدواج کنی و از اون روز زندگیت به کلی تغییر کرد.
و حالا همه چیز دوباره داشت تغییر پیدا میکرد و این آزار دهنده بود؛ البته اون دختر عفریته و حرفایی که میزد و رفتاری که داشت بیشتر از همه آزارت میداد، حتی بیشتر از رفتار های اخیر هیونجین.
کلافه روی تخت دراز کشیدی و به سقف خیره شدی و طبق عادت، شروع به حرف زدن با خودت کردی
× آه خدای من،چرا همه چی انقدر سریع داره اتفاق میوفته...
× این از این پسره که معلوم نیست چش شده که جدیدا باهام حرف میزنه و نگرانمه، اونم از اون دختره بیریخت که همش بهش چسبیدست
÷ منظورت از دختره بیریخت لوناست؟
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
(یادآوری):
÷نمیخوام اینجا باشم،توی اتاقم در موردش حرف میزنیم
به سمت اتاقش قدم گذاشت و کم کم داشت از اون دختر و در قرمز پشتش دور میشد که با شنیدی حرفی از سمت اون دختر متوقف شد.
- چرا؟
÷ چی؟*کمی متعجب*
- چرا نمیخوای اینجا باشی؟
دختر آروم به سمتش قدم برداشت
- نکنه هنوزم نمیخوای اون روزا رو به یاد بیاری هوم؟
خنده تمسخر آمیزی زد
- از گذشته فرار نکن هیون، تو نمیتونی گذشتتو تغییر بدی!
سر جاش ایستاده بود،نه حرفی میزد و نه قدمی بر میداشت. دختر دستشو روی شونش گذاشت.
- این چیزیه که باید باهاش کنار بیای... اینکه پدر من پدر تو هم هست هوانگ!
.
.
با به یاد آوردن همه اون اتفاقی که حدود سه سال قبل براش افتاده بود نفسی عمیق کشید و سعی کرد به اعصاب خودش مسلط باشه؛ و پاسخش به دختری که روبروش ایستاده بود فقط یه جمله بود.
÷ تو اتاقم منتظرتم.
و قدم هاشو به سمت اتاقش برداشت.
°ات ویو راوی°
ده دقیقه ای از برگشتت به اتاق میگذشت اما هیچ صدایی از اون دو نفر نمیشنیدی. ذهنت حسابی درگیر شده بود، درگیر اتفاقاتی که داشت میوفتاد و البته اتفاقاتی که قبلا افتاده بود. شاید تو در مورد گذشته هیوجین چیز زیادی نمیدونستی اما بازم یسری چیزای ریز رو از طریق رابطه کاریش با پدرت همون چند سال پیش که هنوز ازدواج نکرده بودین فهمیده بودین؛ مثلا میدونستی که آقای جانگ از ۵ سالگی بزرگش کرده و پدرش داخل یه عملیات مرده، اما در مورد مادرش هیچی نمیدونستی؛ حتی در مورد اون دختر عوضی هم چیزایی رو میدونستی، اینکه اسمش لوناست و البته از کوچیکیش با هیونجین بزرگ شده و خواهر ناتنیش حساب میشه...
اما هیچوقت در مورد دلیل ازدواجت باهاش چیزی نفهمیدی، حتی هیچی یادتم نمیاد؛ تنها چیزی که یادته اون روزی بود که پدرت بهت دستور داد که باهاش ازدواج کنی و از اون روز زندگیت به کلی تغییر کرد.
و حالا همه چیز دوباره داشت تغییر پیدا میکرد و این آزار دهنده بود؛ البته اون دختر عفریته و حرفایی که میزد و رفتاری که داشت بیشتر از همه آزارت میداد، حتی بیشتر از رفتار های اخیر هیونجین.
کلافه روی تخت دراز کشیدی و به سقف خیره شدی و طبق عادت، شروع به حرف زدن با خودت کردی
× آه خدای من،چرا همه چی انقدر سریع داره اتفاق میوفته...
× این از این پسره که معلوم نیست چش شده که جدیدا باهام حرف میزنه و نگرانمه، اونم از اون دختره بیریخت که همش بهش چسبیدست
÷ منظورت از دختره بیریخت لوناست؟
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
۱۲.۹k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.